*کم نیستند مسلمانانی که توهین به اهل کتاب را روا می دانند بلکه حتی پایمال کردن حقوق آنها را جایز می شمارند اما روش پیامبر(ص) و اهل بیت چنین نبود. ناگفته نماند طبیعی است که در جنگ و با خیانتکاران اهل کتاب با قاطعیت رفتار شده چنانکه با مسلمان خیانتکار نیز با قاطعیت رفتار می کردند.
خلاصه ی چند روایت:
پیامبر(ص) و طلبکار یهودی
یک یهودى از رسول خدا(ص) چند دینار طلب داشت و آنها را مطالبه کرد. حضرت فرمود: اى مرد یهودى! فعلًا چیزى ندارم که بدهم. او گفت: اى محمّد! رهایت نمىکنم تا طلبم را بپردازى. رسول خدا فرمود: پس، من هم با تو مىنشینم. حضرت در کنار او آن قدر نشست که در همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را خواند.
اصحاب رسول خدا(ص) آن مرد را تهدید مىکردند. پیامبر به آنان فرمود: با او چه مىکنید؟! عرض کردند: اى رسول خدا! یک یهودى شما را نگه دارد؟! فرمود: پروردگارم مرا مبعوث نکرده تا به ذمی و غیر ذمی ستم کنم.
چون روز شد مرد یهودى اسلام آورد و دانست نشانه هایی که از او در تورات آمده درست است. (بحار الأنوار: 16/ 216/ 5)
دعا برای آمرزش منافقان
منافقان کسانی بودند که در ظاهر مسلمان شده بودند اما در واقع چنین نبود. اینان ضربه های سختی به اسلام می زدند. از روایتی استفاده می شود که تا پیش از نزول آیه ی قرآن در مورد نهی پیامبر(ص) از نماز بر جنازه آنها، آن حضرت بر بدن آنان نیز نماز میت می خواند.
خداوند در سوره توبه آیه هشتاد به پیامبر فرمود: اگر هفتاد مرتبه برای منافقان استغفار کنی هرگز خداوند گناهان آنها را نمی بخشد.
رسول خدا(ص) فرمود: اگر می دانستم با بیش از هفتاد مرتبه استغفار برای منافقان، گناهشان بخشیده می شود، این کار را می کردم. (صحیح البخاری - البخاری - ج 5 - ص 206)
وقتی که رسول خدا(ص) خواهان دعا برای منافقان بود، به طریق اولی دعاگوی اهل کتاب بوده است.
رفتار عادلانه با مسیحی
در زمان حکومت امام علی(ع) آن حضرت مسیحىاى را در بازار دید که زرهى را مىفروخت. امام به او گفت: این، زره من است و میان من و تو، قاضى مسلمانان داورى کند.
نزد شریح قاضی رفتند که خود حضرت او را برای قضاوت نصب کرده بود.
على گفت: این، زره من است که مدّتى است گم شده.
شریح گفت: اى مسیحى! تو چه مىگویى؟
مسیحى گفت: من امیر مؤمنان را تکذیب نمىکنم؛ اما زره، زره من است.
شریح [به على(ع)] گفت: طبق رأى من، زره از دست او خارج نمىشود. آیا بیّنه (دلیل) دارى؟
على گفت: شریح درست مىگوید.
نصرانى گفت: امّا من گواهى مىدهم که این احکامِ پیامبران است که امیرمؤمنان نزد قاضى خود مىآید و قاضى او علیهاش داورى مىکند. اى امیر مؤمنان! سوگند به خدا، این زره توست. من در پىِ سپاه، به دنبال تو بودم که از شترت افتاد و من آن را برداشتم. شهادت مىدهم که خدایى جز «اللّه» نیست و «محمّد»، رسول خداست.
على گفت: حال که اسلام آوردى زره از آنِ تو. سپس اسبی گرانبها نیز به او بخشید. (السنن الکبرى: 10/ 230/ 20465، البدایة والنهایة: 8/ 4، کنز العمّال: 7/ 24/ 17789، الغارات: 1/ 124، بحار الأنوار: 104/ 290، بحار الأنوار: 41/ 56/ 6)
احترام به کافر اهل کتاب
روزى امیر مؤمنان با مردى ذمّى، [به طور اتفاقى و ناشناس] همراه بود. آن مرد پرسید: اى بنده خدا! کجا می روی؟
امام(ع) فرمود: مقصد من، کوفه است.
هنگامى که [به دو راهى رسیدند و] مرد راهش را کج کرد، امیر مؤمنان نیز با او راهش را کج کرد. مرد گفت: مگر نگفتی بهکوفه مىروى؟
امیر مؤمنان به او فرمود: این، از کمالِ همراهى است که شخص به هنگام جدا شدن از همراه خود، چند قدمى او را بدرقه کند. پیامبر ما به ما چنین دستورى داده است.
کافر ذمی گفت: لابد هر کس از ایشان تبعیت کرده، به خاطر همین اعمال بزرگوارانهاش بوده است. پس من تو را گواه مىگیرم که بر دین تو هستم.
آن مرد با امیر مؤمنان بازگشت و هنگامى که امام را شناخت، اسلام آورد. (الکافی: 2/ 670/ 5، قرب الإسناد: 10/ 33، بحار الأنوار: 74/ 157/ 4)
تحمل توهین یهودی
امام علی(ع) هنگام سخنرانی از حاضران خواست تا از هرچه می خواهند بپرسند و ادعا کرد که جواب هرپرسشی که پایین تر از عرش باشد، می داند.
در این هنگام، مردى که کتابى بر گردن داشت و ظاهرا یهودی بود، با صداى بلند گفت: اى آن که ادّعاى چیزى دارد که نمىداند، و چیزى را که نمىفهمد به گردن مىگیرد! به سؤالهایم جواب بده.
یاران امام از هر طرف به او یورش بردند و قصد جانش را کردند اما حضرت آنان را از این کار باز داشت و فرمود: او را واگذارید و دربارهاش شتاب مکنید. با سَبُکسرى، حجّتهاى خداوند، برپا نمىشود و برهانهاى خداوند، آشکار نمىگردد.
آنگاه به آن مرد فرمود: هر گونه مىخواهى و آنچه در دل دارى بپرس.
آن شخص سوالهایش را پرسید و حضرت به یک یک آنها جواب داد و پس از آن، مسلمان شد. (المحتضر: 88، إرشاد القلوب: 377، بحار الأنوار: 57/ 231/ 183)